Saturday, June 30, 2012

((بودنت را جاودانه کن))

آنجا منتهی‌الیه دنیاست
جایی که روزی تو گذر خواهی کرد
-به تصادف یا به قصد-
بر جای خالی چشم‌های منتظر من
که نیست، که شاید نباشد
-به قصد، یا به تصادف-
که خیره بماند بر گذر موزون پاهای تو
که دل ببازد به همین گاه گذرها
دیرگاهیست که سایه افکنده بر حوصله‌ی بی‌حوصله‌ی من
این چمدان‌های باز
این رختهای آشفته
که بوی سفر می‌دهند بی هیچ سخنی
بوی اضطراب در بستر احتضار
از نبود در بود تو و از بود در نبود تو
...
من تمام ترس‌های نبودنت را زندگی کرده‌ام
کابوس رفتنت را
در بیداری دیده‌ام
و سکوت محزون لب‌هایت را
از لابه‌لای هزار خروار ترانه
             کرور کرور آواز
شنیده‌ام
سیلاب اشک‌هایت غرقه کرده‌ تمام شب‌زدگان را
من آخرین بازمانده‌ی شهر چشم‌های توام
آخرین سرباز
که می‌جنگم برای ماندن تو
که می‌هراسم از رفتن من
چرا که من تمام ترس‌های نبودنت را زندگی کرده‌ام
بودنت را جاودانه کن!