یک شعر از این شهر میگویم که باشی
یک شعرِ بیپایان که بی تردید جا شی
یک برج میسازم کنار بیت اول
یک قصرِ فیروزه که شاید مال ما شی
من شاعر عصر مدرنم نیست پیدا
در شعرهایم صحبتی از حوض و کاشی
بیخواب بودم از نبودت تا سحرگاه
هی شعر میخوانم مگر از خواب پا شی
دارد به آخر میرسد این شعر برگرد
حیف است شهری باشد اما تو نباشی