Tuesday, April 26, 2016

با چشم‌هایت

با چشم‌هایت می‌توان باز، تقدیرها را بی‌اثر کرد
از لحظه‌های پوچ و فانی، بی هیچ کابوسی گذر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، عاشق شد و دیوانگی کرد
با چشم‌هایت می‌توان باز، در وادی عشقت خطر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، باران شد و از ابر بارید
با چشم‌هایت می‌توان باز، رنگین‌کمان‌ها را خبر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، در پیله‌های غم نپوسید
با چشم‌هایت می‌توان باز، بر رقص پروانه نظر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، دستی به سوی کهکشان برد
با چشم‌هایت می‌توان باز، تا آسمانِ نو سفر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، عطر وطن را در هوا جُست
با چشم‌هایت می‌توان باز، این شام غربت را سحر کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، شعری به رنگ ارغوان گفت
با چشم‌هایت می‌توان باز، هر واژه‌ای را دربه‌در کرد

 با چشم‌هایت می‌توان باز، دل داد و از آخر نترسید
 با چشم‌هایت می‌توان باز، از ترس دل کندن حذر کرد

 با خنده‌هایت می‌توان بود، با اشک‌هایت می‌توان مُرد
با چشم‌هایت می‌توان باز، هر درد و رنجی را به‌سرکرد

No comments:

Post a Comment