Monday, October 27, 2014

خواب

ای خواب! می‌بینی سکوت بی‌قرارم را
از من نمی‌دزدی ولی شب انتظارم را

با من نمی‌سازد زمان، تقدیر هم گاهی
تاریک‌تر کردی همین بد روزگارم را

شبها نمی‌خوابم، تمام روز بیدارم
پنهان کنم از این و آن، چشم خمارم را

هرکس برای بودن تو نسخه‌ای پیچید
جوشانده‌ها هریک درآوردند دمارم را

بی تو تمام سهم من کابوس تنهایی‌ست
بی‌تو نمی‌بینم دگر هر شب نگارم را

مقصود ماندن نیست، پای رفتنم خسته‌ست
بستی ز هر سو، هر طرف، راه فرارم را

جان آمده بر لب، بیا یک ساعتی برگرد
برگرد تا وقفت کنم دار و ندارم را...


No comments:

Post a Comment